RSS Home

۱۳۸۸ اسفند ۱۴, جمعه

حکایت

پس هر کسی سنگی می انداختند، شبلی را موافقت گلی انداخت. حسین بن منصور آهی کرد؛ گفتند: "از این همه سنگ چرا هیچ آه نکردی، از گلی آه کردن، چه سرّ است؟" گفت: آن ها که نمی دانند معذورند؛ از او سختم می آید که می داند که نمی باید انداخت... (تذکره الاولیاء - فرید الدین محمد بن عطار)

* ذکر حسین بن منصور حلاج

4 نظرات:

« امروز » گفت...

سلام. از این که سری از این حقیر زدی ممنون. برای لینک وبلاگ بلاگر بهتر است.
وبلاگ متفاوتی داری. با آرزوی موفقیت.

ناشناس گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
جوجو گفت...

خوشحالم كه باعث شدم يكي با ديدن اوضاع نا جوانمردانه ي ما خدا رو شكر كنه :دي

جوجو گفت...

خراشيدن نداره كه ! سمپاديا يه كمي فاز و نول كم دارن اينكه ناراحتي نداره :دي
ما فعلا 5 سال سمپادي بوديم و 2 سال ديــــــــگر نيز خواهيم بود :دي تازه سال آخري هم تا تهش مي كشونن مدرسه :دي
يكي از مراكز ديگه :دي