RSS Home

۱۳۸۸ اسفند ۱۳, پنجشنبه

سفرنامه ی دل در چین


سخت ترین کارها نه بند بازی، بلکه عشق بازی ست! (منظورم بازی عشق است.) دشواری خاص عشق بازی به خاطر _مسلمون نشنوه، کافر نبینه_ دل دادن و دل کندنه!
دل کندن مثل این می مونه که یه نفر با پنجه های فولادی و ناخن های تیز، روی سینه ت فشار بیاره، گوشت و پوستشو پاره کنه، مشتشو از لای دنده هات عبور بده (در این حین شما صدای ترق تروق خواهید شنید!)، آن چنان به قلبت چنگ بزنه که ناخن هاش توو قلبت فرو بره و با یک حرکت سریع اونو از سینه ت دربیاره...
و اما دل دادن: ابتدا دستی قوی و خستگی ناپذیر سرسختانه با کلنگ یه جا رو می کنه روو سینه ت _از قبر هم عمیق تر می کنه_ بعد یه قلب می زاره توو حفره ی سینه و سینه تو می اندازه زیر چرخ خیاطی و... سوزن هم بی خیال نعشی که زیرشه، خرامان خرامان بالا و پایین میره!
این که گارانتی نداره و خدمات پس از فروش به جهنم! حتی بیمه هم نداره...
* تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او     زان سفر دراز خود عزم وطن نمی کند
پ.ن: به عبارت دیگه دل کندن مثل جدا کردن پروتون از هسته اس و دل دادن همانند تشکیل یک هسته ی جدید...!

1 نظرات:

کلک شید گفت...

حق با توئه که دل کندن متلاشی می کنه

اما گاهی دل بستن نیز هم...